یاسمینایاسمینا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

مسافر تابستونی

نیم سالگی

             دختر ناز مامان نیم ساله شد!!! دخنر عزیز و دوست داشتنی من نیم سالگیت مبارک یاسمینا کوچولوی من تو این شش ماه کلی بزرگ شده و هر روز بامزه تر میشه، گرچه گاهی با شیطونیهاش کمی کلافمون میکنه اما بازم عاشقشیم این دختر بازیگوش علاقه خاصی به سیم، موبایل، ریموت کنترل و مجله پیدا کرده!! با روروئکش دائم اینور و اونور خونه میچرخه و جیغ میزنه. این روزا دخمل نازم مدت خواب روزانش طولانی تر شده و بهتر میخوابه. راستی.... دخمل مامان دیگه بزرگ شده، غذا میخوره!!! اونم از نوع حریره و فرنی! به مناسبت این پیشرفت دخملی، منو بابایی براش کیک پختیم و نیم سالگی و ش...
2 اسفند 1392

آخ جوون تولد..

چهارشنبه گذشته برای تولد یک سالگی محمد یاسین (پسرکوچولویی که تو چندتا پست قبلتر عکسشو گذاشتم) دعوت شدیم. منو یاسمینا گلی هم آماده شدیم و با یه کادوی کوچولو رفتیم تولد. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. بچه ها در سایزها و سنین مختلف تو تولد حضور داشتن، کوچیکترین بچه مجلس هم دخملی مامان بود . ابتدای تولد خوشحال بود و اطراف رو نگاه میکرد و میخندید ولی بعد از یه ساعت خسته شد و تو همون سرو صدای بچه ها خوابید ! آخر مجلس هم بیدار شد و برگشتیم خونه پیش باباجونش و با هم کیک تولد محمد یاسین عزیزمونو خوردیم که خیلی هم خوشمزه بود. محمدیاسین خوشگلم امیدوارم صدو بیست سالگیتو جشن بگیری یاسمینا، آماده برای تولد یه تعدادی از بچه ها در تول...
2 اسفند 1392

اولین مسافرت چند روزه

سلام به همه . بعد از چند هفته اومدیم... هفته قبل منو یاسمینا و باباش عازم تهران شدیم، اونم با ماشین تو زمستوون!! اول میخواستیم هوایی بریم اما به دلیل 22 بهمن بلیط گیر آووردن از ماهشهربه تهران خیلی سخت بود و از طرفی هم همسری برای ماموریت باید میرفت، چون ما تنها میموندیم، تصمیم گرفتیم با ماشین بریم. 22بهمن صبح زود آماده حرکت شدیم و دخملی سحرخیزمونم زودتر از ما بیدار شد و عازم سفر 5 روزمون شدیم. خوشبختانه این چند روز هوا خیلی خوب بود و فقط روی کوهها برف دیده میشد و جاده کاملا مناسب سفر بود. یاسمینا هم بیشتر مسیر رو خواب بود و در زمان بیداری هم با جغجغش بازی میکرد، حدود ساعت 7 شب بود که به تهران رسیدیم و به هتلی که از قبل رزرو شده بو...
2 اسفند 1392

پنج ماهگی

پنج ماه پیش مثل امروز دختر نازمون اولین نفسشو تو این دنیای رنگارنگ کشید و با قدمهای کوچولوش دلمونو شاد کرد . یاسمینای ناز پنج ماهه ی من این روزا حسابی شیطون شده، دوست داره مدام باهاش بازی کنیم و حرف بزنیم، اگه یه لحظه تنهاش بذاریم صداش درمیاد! تو کل خونه غلت میزنه و با غلت زدن خودشو به میز، مبل و یا هرچی که تو خونه باشه میرسونه و شروع به خوردنش میکنه ، میخواد حرف بزنه اما نمیتونه و بجاش جیغ میزنه، گاهی اینقد جیغ میزنه که صداش میگیره و شروع به سرفه کردن میکنه، یاسمینا گلی من از بازی کردن با نایلون های صدادار هم خیلی خوشش میاد . دختر طلا حالا دیگه خونمون و مامان و باباشو میشناسه، چند روز پیش که رفتیم خونه یکی از دوستامون، تا...
2 اسفند 1392
1